مادر

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

دلم گرفته میدانی چرا؟

14 بهمن 1395 توسط آرزو رحيمي حاجي فيروزي

همیشه با خود میگفتم؛ چرا هوا این همه برایم سنگین شده است .در هوایی که تو نفس میکشی جایی برای غم واندوه نیست پس چرا این همه غم .چرا؟

نکند دلت را شکسته ام. مگر می شود دل گل را شکست ؟میدانم اگر غمگینت هم کنند باز به فکری ، که مبادا دل شیعیانت پژمرده شود.

آقاجان می شود مرا ببخشی،منی که هر لحظه کارهایم ، مایه نگرانی توست .جاهلم، نادانم، بر نادانیم مرا ببخش. شاید دنیا برایم دیگر تنگ نباشد…

 1 نظر

درانتظا ر بهار

01 اسفند 1394 توسط آرزو رحيمي حاجي فيروزي

چشم هایم رامی بندم ،تاگریه هایم سفیدی کاغذی راکه نام تودر آن می نشیندترنکند،دستانم لرزان است چون می داند که لایق نوشتن اسم مبارکت نیست.  

میشدکه صدایت میزدم ،حاجتم روامی کردی ولی من که بنده شاکری نبود،چنان درخود فرورفته ام که فراموشم می شود روزی راکه از همه وامانده وبسوی تورو کرده ام.

می دانم که بودنم دلیل برنیامدن توست ولی نسیم یادت دل آکنده ازگناه مراترک نمی گوید.آسمان نوید آمدنت رامیدهد،آمدن ورفتنت رابادبابوی گل نرگس بربالای درختان مزده میدهد.

همگان منتظرند،حتی زمان نیزدرانتظارآمدنت ثانیه ها را سپری می کند ولی چه سخت است انتظار…….

درخود شکسته ام:شاید که بیایی وجان تازه بگیرم،برای آمدنت درختان انار گل داده اندولاله ها جوانه زده اند حتی سکوت ثانیه ها شکسته است، جان به تنگ آمده است مولا جان،کا ش زودتر بیایی کا ش ……

 1 نظر

مادر

26 اسفند 1393 توسط آرزو رحيمي حاجي فيروزي

به نام خالق یکتا

ای قلم بر  کاغذ آر آنچه که شایسته اوست

بار دیگر قلم هوایت را کرده، صدایت می زنم و می گویم، دلم برایت تنگ است.

در کودکی، در کوچه هایی که باد در پیچ درختان فریاد می زند و بی صبری و غم به سراغم می آمد نگاهت می کردم آرامم می کردی، در این وجود چه بود.

هوا هوای تو بود و صدا صدای تو. هیچ وقت دل بی تو آرام نیافت. زندگانی مسیری است پرپیچ و خم. در ثانیه ها گم شده ام، صدای ساعت مرا به فکر وا می دارد، خدایا این صدا مرا به چه می خواند، گذر عمر را ببین که چه می گذرد و آدمیزاد به کجا رهسپار است، خود نمی داند چه در انتظار اوست.

در این ثانیه های دلتنگیم، باز می نگارم که دل هوایت را کرده.

خالق آرامش تو را خلق کرده، ای تجلی محبت، چشمهایت را نگریستم وقتی  از من آه آمد، از تو نگاه، وقتی نالیدم تو گریه کردی.

چه موجودی خلق کرده ای که تنها نقطه ای کوچک از محبت تو در اوست، با تمام گرفتگی وجودم صدایت می کنم، که دیده خواهان دیدار توست مادر.

با یاد کودکی ام، به یاد چشمان همیشه منتظرت هستم، کاش ذره ای از صبرت در وجودم بود برگ ها چه صدایی دارند، خش خش آن ها را زیر پای خود حس می کنم و دلتنگتر، تا نزدیکت بودم دوریت عذابم نمی داد.

بنویس ای قلم، که تو تنها شاهدم هستی و تنها مونسم.

فکر می کنم و به صدای ثانیه ها گوش فرا می دهم، با خود می گویم که برای چه انسانها اینقدر در تلاش و تکاپویند، به کدامین هدف رو کرده اند صدای زنگ بیدارم می کند که باز بنگارم که باز دلم هوایش را کرده. وقتی در خیابان راه می روم، عظمت خلقت را درک می کنم، درختان که سر به فلک دارند، آسمان بالای سرم سایبانی است و زمین محل زندگانیم. اوست خالقم و من مخلوقش، باز می گویم ای خالق نیکی ها چه خوش خلق کرده ای وجودی زیبا را.

در وجودش چنان مهری بی ودیعه نهاده ای که قابل درک نیست.

کاش لحظه بی تو ماندن را نبینم مادر!

 3 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مادر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دست مریزاد

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس