به نام خالق یکتا
ای قلم بر کاغذ آر آنچه که شایسته اوست
بار دیگر قلم هوایت را کرده، صدایت می زنم و می گویم، دلم برایت تنگ است.
در کودکی، در کوچه هایی که باد در پیچ درختان فریاد می زند و بی صبری و غم به سراغم می آمد نگاهت می کردم آرامم می کردی، در این وجود چه بود.
هوا هوای تو بود و صدا صدای تو. هیچ وقت دل بی تو آرام نیافت. زندگانی مسیری است پرپیچ و خم. در ثانیه ها گم شده ام، صدای ساعت مرا به فکر وا می دارد، خدایا این صدا مرا به چه می خواند، گذر عمر را ببین که چه می گذرد و آدمیزاد به کجا رهسپار است، خود نمی داند چه در انتظار اوست.
در این ثانیه های دلتنگیم، باز می نگارم که دل هوایت را کرده.
خالق آرامش تو را خلق کرده، ای تجلی محبت، چشمهایت را نگریستم وقتی از من آه آمد، از تو نگاه، وقتی نالیدم تو گریه کردی.
چه موجودی خلق کرده ای که تنها نقطه ای کوچک از محبت تو در اوست، با تمام گرفتگی وجودم صدایت می کنم، که دیده خواهان دیدار توست مادر.
با یاد کودکی ام، به یاد چشمان همیشه منتظرت هستم، کاش ذره ای از صبرت در وجودم بود برگ ها چه صدایی دارند، خش خش آن ها را زیر پای خود حس می کنم و دلتنگتر، تا نزدیکت بودم دوریت عذابم نمی داد.
بنویس ای قلم، که تو تنها شاهدم هستی و تنها مونسم.
فکر می کنم و به صدای ثانیه ها گوش فرا می دهم، با خود می گویم که برای چه انسانها اینقدر در تلاش و تکاپویند، به کدامین هدف رو کرده اند صدای زنگ بیدارم می کند که باز بنگارم که باز دلم هوایش را کرده. وقتی در خیابان راه می روم، عظمت خلقت را درک می کنم، درختان که سر به فلک دارند، آسمان بالای سرم سایبانی است و زمین محل زندگانیم. اوست خالقم و من مخلوقش، باز می گویم ای خالق نیکی ها چه خوش خلق کرده ای وجودی زیبا را.
در وجودش چنان مهری بی ودیعه نهاده ای که قابل درک نیست.
کاش لحظه بی تو ماندن را نبینم مادر!